سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل گندم

دل نوشته هایی از جنس بلور

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
 به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
 


نوشته شده در دوشنبه 91/5/16ساعت 3:0 عصر توسط گندم نظرات () |

همیشه
 به انتهای گریه که می رسم
 صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم
 صدای غروب غزال ها را
 صدای بوق بوق نبودن تو را در
تلفن
 آرام تر که شدم
 شعری از دفاتر دریا می خوانم
 و به انعکاس صدایم در آیینه اتاق
 خیره میشوم
در برودت این همه حیرت
 کجا مانده یی آخر ؟


نوشته شده در شنبه 91/5/14ساعت 1:7 عصر توسط گندم نظرات () |

تولد 29 سالگی من

بچه که بودم
 از جریمه های نانوشته که بگذریم
 سلمانی و ساعت و سیب
 سکه و سلام و سکوت
 و سبزی صدای بهار
 هفت سین سفره ی من بود
 بچه که بودم
 دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
 که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید
 بچه که بودم
 تنها ترس ساده ام این بود
 که سه شنبه شب آخر سال
 باران بیاید
 بچه که بودم
 آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاه مان
 پر از عبور
چتر و چلچراغ و چلچله بود


نوشته شده در شنبه 91/5/14ساعت 12:39 عصر توسط گندم نظرات () |

فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ


نوشته شده در دوشنبه 91/5/9ساعت 3:51 عصر توسط گندم نظرات () |

 

این پیچ آخر است نشسته است در کمین
از این به بعد کوچه تو را می زند زمین
از این به بعد کوچه کبودی است سهم تو
ای زیر چشم های تو از جنس حور عین..

طراح پوستر : محمد رضا دوست محمدی



نوشته شده در یکشنبه 91/5/8ساعت 3:7 عصر توسط گندم نظرات () |

بذار یواش شروع کنم ، سلام گلم ، هم نفسم
 آرزوهام راضی شدن ، دیگه بهت نمی رسم
گفتم چیا گفتی بهم ، گفتی که آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست ، گریه داری ، خنده داری
گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
 به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
خلاصه گفتم که چشات قصد رسیدن نداره
 رؤیاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
 گفتم که گفتی زندگی ت غصه داره ، سفر داره
 هم واسه من هم واسه تو با هم بودن خطر داره
 گفتم تو گفتی رؤیاها مال شبای شاعراس
شهامتو کسی داره که شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
 تلخیاشو خوب می چشن ، غصه هاشو خوب می دونن
 گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
 عاشقیمو قایم کنم ، تو طالع تو کم باشم


نوشته شده در شنبه 91/5/7ساعت 5:1 عصر توسط گندم نظرات () |

 

من نه عاشق هستم...

 ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...

 من خودم هستم و ...

 تنهایی و یک حس غریب ...

 که به صد عشق و هوس می ارزد.

 


نوشته شده در شنبه 91/5/7ساعت 1:14 عصر توسط گندم نظرات () |

love

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جاندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جایی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشاتی خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نمندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با م صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا به یاد هممون برای هم سایه باشیم
شبا که دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون و پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که مکنیم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست


نوشته شده در شنبه 91/5/7ساعت 1:5 عصر توسط گندم نظرات () |

گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که ستاره شو
دلی روشن کن
من همچو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک با ش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
 گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و ترا به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم
و با ترنمت روییدم
 گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
 گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/4ساعت 4:48 عصر توسط گندم نظرات () |

ارکیده ی وحشی من از دل واژه قد بکش
با تن من مقابل سیل شبانه سد بکش
با اون نگاه شعله بار رو تن بایرم ببار
حریم نور رو سر این شب نابلد
بکش
غنچه ی ارکیده ! گلبانوی خواب
یک ترانه بر غروب من بتاب
 پیله ی دلواپسی رو پاره کن
سر بزن تا این طلوع بی حجاب
 ارکیده ی وحشی من برس به داد این صدا
 تویی که سوسو می زنی تو شب این ترانه ها
 تویی که عطر مخملی ت قلبم رو جادو می کنه
ببین ! کمین
نشسته ام منتظر صدای پا
غنچه ی ارکیده ! گلبانوی خواب
یک ترانه بر غروب من بتاب
 پیله ی دلواپسی رو پاره کن
سر بزن تا این طلوع بی حجاب
منو ببین ! منو ببین ! تا قصه دیدنی بشه
 منو بخون تا شعر من شعر شندنی بشه
تو مثل یک حادثه ای ‚ تو این ضیافت زلال
 بیا که
این حادثه ام ‚ به جون خریدنی بشه
غنچه ی ارکیده ! گلبانوی خواب
یک ترانه بر غروب من بتاب
 پیله ی دلواپسی رو پاره کن
سر بزن تا این طلوع بی حجاب
 


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/4ساعت 4:45 عصر توسط گندم نظرات () |

<      1   2   3      >
Design By : Mihantheme